خیلی چیزها میخواستم بنویسم، از اوایل اسفند فکرش را کرده بودم، توی ذهنم هم نوشته بودشان، نود و هفت نامه، در باب چهارده سالگی، اخرین نامه ی خود چهارده ساله ام به خود پانزده ساله ام، و غیره و غیره.

اما موقع نوشتنشان قلمم خشک و سرسری نوشت.نشد آنچه که قرار بود باشد.

در اولین کتاب سالم، پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد،(نمیخواهم همه اش را تعریف کنم) فقط اینکه خوشحالم صدصفحه ی خسته کننده ی اولش را خواندم، ذهنیت شخصیت اصلی خیلی جذبم کرد:

اتفاقیست که افتاده و از این به بعد،

هرچه قرار باشد پیش بیاید،

پیش می آید.

خوب بهش دقت کنید. چندبار بخوانیدش. خیلی جذاب است، این جمله هرچه عصبانیت و کینه و اندوه است را بی معنی می کند :)


در دفتر خاطراتم، صفحه های زیادی در ستایش دوست سیاه کرده ام. در خلوت هایم، بهشان فکر کرده ام، برایشان دعا کرده ام، از دستشان خندیده ام، از دستشان اندوه خورده ام،و از وجودشان،

لبخند زده ام.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها